محمود سلطانی : کارشناس و مشاور امور محیط زیست

وبلاگ شخصی در بردارنده مقالات ، مطالب و اطلاعات حرفه ای در زمینه محیط زیست و منابع طبیعی

محمود سلطانی : کارشناس و مشاور امور محیط زیست

وبلاگ شخصی در بردارنده مقالات ، مطالب و اطلاعات حرفه ای در زمینه محیط زیست و منابع طبیعی

مثنوی زاینده بود

در آستانة روز نکوداشت زاینده رود

بی مناسبت ندیدم مثنوی زاینده بود را یکبار دیگر به دوستداران محیط زیست ، اصفهان و زاینده رود پیشکش کنم

این مثنوی ، براستی زبان حال و قال جناب آقای دکتر مهدی بصیری است که سالهاست نگران طبیعت است . نگران به معنای واقعی . هم آن را زیر نظر دارد و هم دلواپس آنچه بر آن می گذرد

به عصری که شد ادعا اصفهان  

نمــاد ترقی شده  در   جهان 

چنان خشک شد آب زاینده رود 

که مانند آن ، دیده  نادیده بود

کف  رود  ،  با  تابش  آفتــاب  

همه خاک بود و غبار و سراب

نه آبی به دشت و به هامون رسید 

نه کس آه و فریاد دهقان شنید

تلاشی اگر بود ، شد صرف شهر 

جهان شد به کام کشاورز ، زهر

روان های مردم هم از این بلا  

دُژَم گشت و در دام غـم ، مبتلا

یکی از بزرگان این سرزمین  

خـردمند  و  دانـادل  و  تیزبین 

که عِلم و عمل در هم آمیخته  

 علیه کـــژی ها  برانگیـخته

نه لرزیده از بادها جــــان او  

نه آورده سر ،  پیش دونان فرو

تپیده دلش بَهر این مرز و بوم 

شده پنجه در پنجه با هر هجوم

چو دید اصفهان را به این حال و روز  

برآشفته گــردید و  با آه و سوز

شنیدم که با بستر زنده رود  

شبی بُود در حال گفت و شنود

بپرسید از رود ، از روی درد  

چه کس یا چه چیزی تو را خشک کرد

شنید این سخن را  چو زاینده رود 

 به آه و به زاری چنین لب گشود :

اگر در من آثاری از آب نیست  

وجودم اگر پاک وشـاداب نیست

به دست مدیـران ناآشــــنا    

به تـاراج  بردنـد  آب   مرا

مرا عده ای چون که نشناختند 

به من مثل قوم مغول تاختند

گــروهی گرفتند آب مرا   

به ناحـق کشیدند تا قـــله ها

گروهی دگر  می دهندم عذاب  

به تزریق پسماند یا فاضلاب 

از آن بدتر این است پای مرا     

گشودند در سایر حوضه ها    

قرار  است گویا شوم رهسپار  

پس از یزد و کرمان ، روم چابهار 

  مرا  گر نگهبـان دانا  بُدی  

سرانجام من کِی چنین می شدی ؟

پی حفــظ نام و مقــام خودند   

همانان که از خوان من می خورند

من از خشکسالی نِه ام در عذاب   

مرا آدمی کرده خشک و کم آب

اگر آدمی عقل و انصاف داشت ،  

 به حال طبیعی مرا می گذاشت ،

کجا خشک یا نیمه جان می شدم  

چرا خسته و ناتوان می شدم

مرا از چه خوانید زاینده رود ؟   

بگویید رودی که زاینده بــود

اگر کارها طبق برنامه است 

چرا بند جان من از هم گسست

مدیریت حـوضه آبخـوان 

 بوَد  معتـبر  در  تمام  جهان

علیرغم هشدار  دانشوران   

چرا حوضه ها را شکستید ؟ هان؟

طبیعت که شنگول و منگول نیست  

و یا پُست و مایَملَک و پول نیست

که تقسیم بر حسب استان شود  

برای همه دشمن جان شود

مدیـریت  جـامع  آب  را   

نکـرده کسی درک ، بین شما

 کجای جهان اینهمه سد زدند ؟   

فزون از هزار و ز پانصد زدند

نماد ترقی ، فقط سد که نیست  

اگر هم بوَد ، سد بی حد که نیست

 طبیعت منظم ترین سازه است 

همه ساز و کارش به اندازه است

مگر نانتان از دل خاک نیست  

غذاتان مگر حاصل خاک نیست  

اگر آب سر چشمه زندگی است    

اگر مایه رشد و بالندگی است

چنین دشمنی با طبیعت چرا ؟  

طبیعت ،  اسیر سیاست چرا ؟

نگه کن به جنگل ، به مرتع ، به دشت 

که از آدمی چون بر آنها گذشت!

چه مانده مگر  از طبیعت بجا ؟  

چه آمد سر آب و خاک و هوا ؟

بوَد این منـابع به امر خـدا     

به رسم امانت به دست شما

نمی دانم امروزه نوع بشر  

چه می خواهد از این طبیعت دگر

چرا دل به امروز خوش می کنید  

چرا بر سر شاخ و بُن می بُرید

چو عقل و درایت نباشد به کار 

کجا زندگی می شود پایدار ؟!

در انجام هر کار باید نخست   

بکاوید و بگزید راه درست

بیاید زمانی که بس دور نیست     

شود آشکارا  که  بازنده کیست

در این خانه باقی اگر یک کس است 

طبیعت لجن مال صنعت ، بس است

من آن را که باید بگویم ، تمام  

کنون با تو گفتم ، دگر والسلام

*****

هر آنکس که این گفتگو را شنید   

ز اعماق جانش خجالت کشید

که ما با طبیعت چه ها می کنیم   

مغول هم نکرد آنچه ما می کنیم

طبیعت همانا بوَد سخت گیر   

بگیرد به ما سخت ، هر چند دیر

خدایا تو ما را بِبَر سربلند      

به راهی که اهل خرد می روند

خدایا تو ما را به راهی سپار    

که راه ترقـی  شود  پایــدار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد